فقط خدا میدونه چند بار تا حالا گفتیم مهم نیست و بعدش زدیم زیر گریه 

پس فردا یک سال از شروع زندگیمون میگذره 

این یکسالی که گذشت روزای سخت کم نداشت . روزایی که شبا از استرس خوابم نمیبرد و ساعتها گریه میکردم 

روزایی که هیچ امیدی به آینده نمونده بود برام 

حالا هم روزام پر از استرسن . پر از سردرگمی 

هر روز پر از اتفاقاتیه که میخواد بهم بفهمونه اشتباه کردم 

هر روز آدمایی جلوی چشمم رژه میرن که برد کردن تو بازی زندگیشون 

من اما نمیدونم اشتباه کردم ؟ باختم ؟ یا چی ؟

تو این سال یه روزایی رو گذروندم که از همه ی آدما فراری بودم . یهو به خودم می اومدم میدیدم همه دارن قضاوتم میکنن 

از طرفی میم که یه روزایی نه تنها مرهم نبود بلکه نمک میپاشید رو زخمام 

و خیلی آدم ها .

و روز هایی که با گذشتنشون شرایط بدتر میشد .

هنوزم این روزا تموم نشدن 

هنوزم ادامه داره 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها